قصّه

از اون دسته آدمایی نیستم که طبع ادبی خوبی دارن، ولی حرف دلمو راحت میزنم.

قصّه

از اون دسته آدمایی نیستم که طبع ادبی خوبی دارن، ولی حرف دلمو راحت میزنم.

من از این دنیا نیستم. من فقط توشم.

از اون دسته آدمائیم که...
اوه صبر کن، نه. من از هیچکدوم از دسته هایی که آدما توشن نیستم. من متعلق به هیچجا نیستم. آزادم.
من از این دنیا نیستم. من فقط توشم.
گاهی رنج میبرم از اینکه کسی کنارم نیست و تنهام. اما وقتی بعدا بهش نیگا میکنم میفهمم من اصلاً ساخته نشدم تا متعلق به کسی یا جایی باشم.
من مال خودمم. زندگیمو خودم میسازم، و از این بابت خوشحالم...
احساس تنها نبودن و کنار کسی بودن و خیلی دوست دارم اما آدم هیچوقت نمیتونه رو کسی حساب کنه. اگه حساب کنه احتمال ضربه خوردنش خیلی بیشتر از خوب تموم شدنشه... از خودم نمیگما. دیدمو تجربه کردم که این حرفو میزنم...
آخ کاش میشد بارون بیاد، کاش میشد برم الان زیر بارن، اشکمو بزارم گم شن بین قطره های بارون. 
ذهنم خیلی شلوغ شده.. 

عشق

عشق شاید فقط یه بار تو زندگی بیاد سراغت. شاید فقط یه فرصت داشته باشی تا نشون بدی عاشقی.. که احساس کنی عشقو... شاید باید پای همچیزه این احساس شیرین و دردناک و عجیب وایسی و تا همجا واسش بری و همه کار براش بکنی. تا اینجای داستان خیلی رمانتیکه. اما مشکل از اونجایی شروع میشه که حاضری هر کاری برای عشقت بکنی، اما طرفه مقابل حاضر نیست. اصلاً سوال اینجاست که اسمه این احساس عشقه یا نه. وقتی تو همه چیز میدی، اون هیچی نمیده.. اینکه تو احساس میکنی عاشقی با همه ی وجدت اما اون اصلاً به روش نمیآره... اینجاست که تو اذیت میشی، و رابطه یه طرفه میشه. اینجاس که آدمیه دیگه وارد رابطه میشن که همچیو به هم میریزه، هرکاری هم برایه این عشق بکنی بازم طرفه مقابل ممکنه بزاره بره، آیا کسی که میخواد بره باید ولش کنی؟ حتی اگه فکر میکنی ممکنه عشقه واقعیت باشه، و اگه فک کنی این عشقه واقعی ممکنه تنها فرصتت باشه؟ کله قضیه یه ریسکه، یه ریسکه بزرگ. پای کسی وایسی که فکر میکنی ممکنه عاشق شه، اما در عینه حال ممکنه نشه و همه ی زندگیت تباه شه... من خودم، گاهی اونقدر محتاجه یه قطره از عشق میشم که فقط میخوام همه ی اتفاق هارو بزارم کنار و بغلش کنم، همین، صدایه قلبی که فکر میکردم یه روز عاشقمه، و به ذهنمم نمیرسید خیانت ببینم ازش.. تو پای همچیز وایسادی که یه نفر وقتی محتاجی بهت بگه، نگران نباش، ما با هم میمونییم هرچی که بشه، هر جا که باشیم. و اون لحظه مگه چی مهمه جز صدایه قبلی که تو آغوششی؟نفقت عشق بین ماست که مهمه... اما حیف که همش یه رویاست، یه رویا که خیلی سخت و کم واقعیت میشه... عشقه واقعی کجای این دنیاست؟ چرا وقتی فکر میکنیم دیگه همچی خوبه بهم میریزه؟ به یاد یه دوست که عشق باهاش تجربه شد:-< "پانته آ"

اونایی که مهربون تر از سطح درک دیگرانن.:(

آدمایی که به دیگران اهمیت میدن، آدمایی که واسشون مهمه اطراف شون چه اتفاقایی میافته. همون آدمایی که اونایی که اینجوری نیستنو بد عادت میکنن، اونایی که نمیزارن جای خالی شون احساس بشه و همیشه هر کاری از دستشون بر بیاد برای آدم های مهمه زندگیشون انجام میدن.

تو همه ی این سالا یاد گرفتم اگه کسی بهم محل نذاشت یه قدم برم عقب و جا خالی بدم، اما وقتایی که مجبور میشام اینکارو بکنم از خودم بدم میاد، واسه اینکه دارم جلوی عشقو احساسمو میگیرم،جلوی کری کر باعث میشه حالم خوب باشه...

آدمایی که با همه ی عشقی که بهشون میدیم، بازم کفیشون نیستو تنهامون میزارن... خسته میشم گاهی از زندگی با این آدما.

اما همین آدما هستن که بهمون یاد میدان تا کجا پیش بریم تو زندگی... چقد عشق بدیم. آدمارو چطوری بشناسیم...

بهر حال امیدوارم زندگی دسته دوستی به طرفه آدمایی مثله من دراز کنه و با کلی عشقه مچاله شده تو وجدم و احساسه خورد شده نمیرم.


اولین سلام من

دنیای مجازی همیشه باعث میشه به آینده فکر کنم، به اینکه قراره بعدا چه اتفاقی برای ما بیفته، اینکه مجازی باشم و از دنیای واقعی فاصله بگیرم آرومم میکنه اما نگرانیش هم سرجاشه. آرامش از اون جهت که میدونم جایی هست که به راحتی بشه حرفایه تهه دلمو بزنم بدون اینکه نگران باشم اون بیرون درواقع بیرون از صفحه ی کامپیوترم چه اتفاقی داره میافته. و نگرانی از این جهت که هروز و هروز داره فاصله ام از واقعیت و آدمای اطرافم بیشتر میشه. و متأسفانه نمیتونم بگم این اتفاق باعث میشه چه احساسی داشته باشم.

زندگی نسله ما رو به همین جهت داره پیش می بره، مجازی شدن، من یه نجوونه 16 ساله با همه ی مشکلاتی که یه نوجونه معمولی تو زندگیش داره تو این صفحه یه مجازی میخوام از دلم حرف بزنم!

برای من که تنهام و تعداد محدودی دوست دارم و خانواده هم مثله تمام خانواده های امروزی سرشون شلوغه، چی بهتر از اینکه حرفمو با صفحه کیلیدم درمیون بزارم؟